ريحانهريحانه، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

مادری می کنم...

پاگشای ريحانه بانو

بابا محسن برای این که شما را پاگشا کنند و ما به خانه شان برویم نهار همه را به رستوران شاندیز دعوت کردند و روز خاطره انگیزی بود . تا قبل از این روز من کمتر به شما شیر می دادم یعنی شیر را می دوشیدم و مامان سیمین به شما می دادند زیرا در روزهای اول اینقدر سخت شیر در گلویت می پرید که من از وحشت فقط جیغ می زدم و گریه می کردم و بسیار می ترسیدم. الان هم با هزار سختی به تو شیر می دهم و هنوز می ترسم و تو گاهی کارهای ترسناک می کنی.
27 مهر 1393

40 روزگی و مادر دانشجو

میوه دلم 40 روزگیت مصادف شد با روز دحوالارض. تو کامل شدی با پیدایش زمین و زمینی شدی با زمینی شدن زمان. من نیز بار دیگر دانشجو شدم و دکترا پذیرفته شدم اگر چه آن چه قابل انتظارم بود نیست ولی خدا را هزاران بار شاکرم که باز به من نالایق تلاش نکرده لطف فرمود و نعمت را بر من تمام کرد. به علت هزینه بالای دانشگاه قصد رفتن نداشتم که به لطف خدا با همراهی بابا محسن این مشکل هم حل شد و تخفیف گرفتم و در صدد بدست اوردن بورسیه هم هستم. روزهایی که دانشگاه می روم تو پیش مامان سیمین می مانی . خدایا پدر و مادرهایمان را حفظ کن.
27 مهر 1393

يک ماهگی

عشق مامان سلام اینقدر روزها زود از پس هم میگذرند که دلم می خواهد لحظه لحظه ها را ثبت کنم تا یادم نرود چه روزهایی در کنارهم بوده ایم و چه سختی ها و شیرینی های را پشت سر گذاشتیم. به مناسبت یک ماهگیت جشن کوچکی گرفتیم با خانوده هایمان که عکس هایش برایت ثبت شده ولی تو بسیار نا آرامی کردی و نشد عکسهای خوبی از تو ثبت شود. نفسم در یک ماهگی 4250 هستی و قدت هم 53 سانتی متر است. گردنت را تا حدودی نگه می داری و کاملا به اطرافیانت واکنش نشان می دهی.
27 مهر 1393

اولين خنده آگاهانه

زیباترین لحظات زندگی یک مادر دیدن لبخند فرزندش است و خدا این موهبت را زود به من عطا کرد. از روز 23 تولدت هرگاه به تو لبخند بزنیم و یا با تو صحبت کنیم کاملا ارادی و آگاهانه می خندی و من را هزاران بار بیشتر عاشقت می کنی. خدایا هزار بار شکر
27 مهر 1393

بزرگترين مشکل اين روزها

تمام وجودم سلام بزرگترین مشکل این روزهای ما نحوه غذا خوردن شماست. از همان روز اول سینه نگرفتی  و چون زردی داشتی ما مجبور شدیم به هر طریقی شیر را به تو بدهیم و این کار تا 20 روز با قطره چکان و سرمگ انجام می شد ولی بعد از آن وقتی هیچ یک از تلاشهایمان به ثمر ننشست با شیشه شیر خوردی به این صورت که من شیر را می دوشم و تو می خوری. خدا را شکر می کنم که فعلا همین سیستم برقرار است و تو هم چنان از شیر من می خوری اگر چه گاهی شیرخشک هم می خوری چون بعضی روزها به علت نمکیدن تو شیر من بسیار کم می شود. ...
27 مهر 1393
1